هيراد جونهيراد جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

يكي يدونه - هيراد دردونه

نه ماهگي هيراد جونم

  عشق ماماني نه ماهه شده ، تو روروئك ميشيني و اول اروم آروم و بعد با سرعت حركت كردي گلم . اولين مسافرت خانوادگي رو با بابااكبر و مامان طلعت و دايي بنيامين رفتيم چالوس و كلاردشت و ... كه خيلي خوش گذشت چون وقتي داشتيم بر ميگشتيم دونه هاي مرواريديت داشت از لثه هات بيرون ميزد. اولين بار كه گذاشتيمت تو روروئك خاله مليكا و عمو رضا هم اينجا بودن و كلي تشويقت كرديم تا حركت كني و اونقدر سرو صدا شد كه نگو . ما از خودت بيشتر مشتاق بوديم و خودت با حيرت ما رو نگاه ميكردي  و زنگ زدم به عمه مهديه و مامان مهين كه بيان و اونا هم زود اومدن و راه رفتن عسلمون رو تو روروئك ديدن و خيلي شب خو...
28 مهر 1392

اولين مسافرت با هواپيما

عزيز دل مامان ،اولين مسافرت هوايي ات اواسط خرداد ماه 92 بود كه با خاله محبوبه و عمو احمد رفتيم كيش و خيلي خوب بود . هوا خيلي گرم نبود ولي وقتي مي اومديم تو خيابون قطره هاي آب بود كه از پيشوني و سرت ميچكيد. باغ پرندگان   دلفينها - كشتي يوناني - بازارهاي كيش و ......خيلي جاهاي ديگه رو ديدي . باهم براي جت اسكي رفتيم كه تو با خاله نشستي لب ساحل تا من و بابايي برگرديم . براي غواصي مي پرسيديم كه چند نفر از مربيان عكست رو براي فيس بوك خودشان گرفتند كه من هم نمونه اونو كه عينك زدي اينجا براي يادگاري برات ثبتش كردم. ...
21 مهر 1392

نمايشگاه احیای سنتهای مردمان کویر

روز جمعه نمايشگاه  آئین های سنتی و صنایع دستی از تمام وسايل سنتي و آداب و رسوم ايل هاي مختلف برگزار شد كه ما هم همراه خاله مليكا رفتيم و خيلي خوش گذشت. اونجا علاوه بر افرادی که لباسهای محلی پوشیده بودند میتوانستی تمام ادوات و ابزار آلات سنتی رو ببینی البته در قسمتی از این محل غرفه هایی بود که نان محلی ، مواد غذایی محلی و... داشتند و به همه افراد بازدید کننده اش محلی میدادند. در گوشه دیگر نمایشگاه ساربانان همراه با شترها بودند که بچه های زیادی آنجا جمع شده بودند که عزیز دلم برای اولین بار از نزدیک شتر رو دید.   ...
15 مهر 1392

اولين سفرمشهد عسل مامان

عزيزم بعد از تولدت و جمع و جور كردن كارها آماده شديم تا به مدت چند روز بريم مشهد تا هم شما زيارت كنيد و هم سياحت وقتي براي سوار شدن به هواپيما ميرفتيم خيلي خوشحال بودي البته يك سال قبل كه تازه 10 روزت شده بود هم دعوت شده بوديم ولي چون خيلي كوچولو بودي نتونستيم برويم و بابا مهدي تنها رفت. وقتي براي رفتن به حرم ميومديم خوشحال بودي و به همه دست تكان ميدادي و ميخنديدي براي همين توي مسير هميشه دوستان زيادي پيدا ميكردي -البته تو هر سن و سالي   چند باري هم فرصت شد تا چند تا بازار سربزنيم و بگرديم مثل الماس شرق و بازار رضا و ...   توي يكي از مراكز خريد از بازي كه بچه ها ميكردن خوشت اومد و بابايي هم شما رو برد تا س...
1 مهر 1392

مسافرت به لزور و درياچه شورمست

عزيزم ما 92/5/3 با همديگه رفتيم به لزور ميدوني كجاست ؟ سمت فيروزكوه  و شهر ارجمند يه روستايي هست به اسم لزور كه توي چله تابستان هم هواي خنكي دارد انگار زير كولر گازي خوابيدي . شب اونجا خونه گرفته بوديم و خيلي بهت خوش گذشت و كلي بازي كردي و رنگ و روت باز شده بود. موقع رفتن كه خيلي خوشحال بودي       وقتي ماماني و بابايي زنگ ميزنن و حالتو ميپرسن حسابي خوشحال ميشي     وقتي برديمت چشمه كه اب صاف و زلالي مي اومد خيلي خوشحال بودي اما اب اونقدر سرد بود كه تو كه اب بازي دوست داري هم از اب فرار ميكردي         وقتي خسته مي شي حسابي چشما...
7 مرداد 1392

قدمهاي اول جوجوي مامان

هيراد جوجو ميتونه تو 12ماهگي چند قدمي رو برداره و از خودش خلاقيت بخرج ميده . عزيز دلم تو ميتوني تعادلت رو خودت حفظ كني و چند قدمي تا رسيدن به مامان گام برداري هنوز گفتن (( پوپ))‌ رو فراموش نكردي و موقع بيدار شدن و يا ديدن اطرافيان در لحظه اول پوپ رو ميگي هيرادم ، خيلي باحالي و اداهايي كه در مياري و خنده هات يك دنيا مي ارزه خيلي دوستت داريم عاشق ميوه هاي تابستاني هستي و دست هيچ كس را براي خوراكي رد نميكني     وقتي با بابايي رفتيم جاده هراز قرار شد بريم پلور تا براي اولين بار طعم ديزي سنگي رو بچشي (تير92     هرجا بابامهدي از ماشين پياده ميشه ،اونوقت كي مياد پشت فرمون ماشين:هيـــ...
27 تير 1392

11ماهگي مه روي مامان

اميدمامان الان 11 ماهه است .اونقدر خوردني و بانمك كه كلي باهاش سرگرم شدم. درطول هفته ميريم باغ بابا اكبر كه دارند تعميرات انجام ميدند و يا با بابايي ميريم جاده دماوند تا با هم باشيم و بگرديم. همسفر خوبي هستي يا بازي ميكني و يا ميخوابي و اذيتمون نميكني بووووووووووووووووووووووووووووووس پسر گلم   ...
19 تير 1392

ده ماهگي نفس مامان

نفس مامان 10 ماهه شده  و تلاش ميكنه تا چهاردست و پا راه بره و در ابتداي كار هرچه تلاش ميكنه بجاي حركت به جلو به عقب ميره . حسابي توي رختخواب دور ميزنه و از اين طرف به اون طرف ميره. به به گفتن و بابا رو ميدونه و هر از گاهي هم چند تا كلمه از خودش ميگه. ياد گرفته با دست خودش به دهانش بزنه و صداي آ آ آ آ آ در بياره . دوست داره با دستش براي بقيه هم بزنه تا آنها هم همين صدا رو در بيارند.       ...
19 تير 1392